فصل تازه

شروع!

خوب نمیدونم از کجا شروع کنم! روزی که فهمیدیم تو اومدی و خدا به ما یه جوجو جایزه داده خیلی روز مهیجی بود اخه خیلی زودتر از موعد مقرر شما اظهار وجود کردی...من که فقط از اون روز دستای لرزون و تپش قلبم یادمه و البته قیافه علامت سوال اقای پدر!هی بی بی چکو میگرفت تو نورهای مختلف که مطمئن شه درسته و 2 تا خط افتاده...طبق معمول اولین نفرایی که خبر دار شدن حدیث/نیلو/بابای من/گلی جون... ایندفعه استرس پیدا کردن یه دکتر خوب رو نداشتم خدارو 100000بار شکر!با ااطمینان رفتم پیش دکتر و ایشونم با یه لبخند کج!گفت خوووووووب مبارکه...اولین سوالشم ازم این بود که ترسیدی؟؟؟نمیدونم چرا انقدر دکتر منو خوب میشناسه منم در کمال صداقت گفتم کلا از روزی که فهمیدم استرس ...
31 مرداد 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فصل تازه می باشد